ی دیونم که به پات میمونم

پاتوق بچه هیئتی ها

ی دیونم که به پات میمونم

پاتوق بچه هیئتی ها

شاه بی پیروهن ارباب 

دین و دنیای من ارباب 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۳ ، ۱۳:۵۳
خادم الحسن

ذوالفقار تو دو دم دارد و عیسی یک دم 

پس مسیحا ز شمشیر تو یک دم عقب است 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۳ ، ۱۳:۴۸
خادم الحسن

حتـــ  ـ ـی نــ ـ وادگـ ــ ــان تو هم صــ ــ ـاحب حرم شدند

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۳ ، ۰۹:۵۴
خادم الحسن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۳ ، ۱۱:۴۸
خادم الحسن



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۳ ، ۱۱:۰۷
خادم الحسن

دخلم که پُر نشد جگرم را فروختم

تدبیر شد بلا و سرم را فروختم

تا گفتم السلام علیکَ دلم شکست

تا کاملش کنم سحرم را فروختم

خورشید را به قیمت دریا خریده‌ام

در روی دوست ، چشم ترم را فروختم

گفتند ناله کن که مگر راه وا شود

اینگونه شد که من هنرم را فروختم

در کوی عارفان خبر مرگ می‌خرند

رد می‌شدم شبی ، خبرم را فروختم

ما را ز حبس عشق مترسان که پیش از این

از شوق حبس ، بال و پرم را فروختم

در وعده ، جوش دولت دیدار خفته است

ما الکنیم ، حضرت معشوق گفته است

کیفیت کریم چو در شعله در گرفت

یا رب که گفت شعله به جان شجر گرفت

شیرینی مدام شود تنگیِ نفس

چون شد تهی ، فغان به دلِ نی شکر گرفت

در هر رگم ز شوق تو خون می‌دود هنوز

هر کس شهید شد خبر از نیشتر گرفت

یا حضرت شراب اغثنی به لعل دوست

این ذکر را پیاله یِ مِی هر سحر گرفت

عشاق ، گوییا که ز هم ارث می‌برند

سود علی الحساب دلم را جگر گرفت

آهی که بود پشت سر ناله‌های من

دیشب که جانماز مرا شعله در گرفت

خاصیت نگاه تو ما را شراب کرد

دیدی که کار ِ غوره‌ی ما نیز سر گرفت

از من گرفت جان و مرا جان تازه داد

تاجر ببین که جنس مرا سر به سر گرفت

گفتم که کم نگیر مرا در فراریان

آقا کریم بود و مرا بیشتر گرفت

جبریل گاهوار تو را میدهد تکان

جبریل بَهر ِ این ز خدا بال و پر گرفت

از نقره داد بر روی زردم تصدقی

او بُرد کرده چون عوض سیم زر گرفت

عمری دلم به بازی طفلانه می‌گذشت

از کوچه می‌گذشت مرا بی خبر گرفت

رفتم که داد و قال کنم ، داد بوسه ام

جام عسل ببین که دهانِ شرر گرفت

این بحر با تمام بزرگی به چشم ماست

آری ، حسین را شود از چشم تر گرفت

ما را قلم تراش تو عین عقیق کرد

اعجاز بین که دست تو آب از حجر گرفت

شام قمر در اقرب ما کرده جلوه ای

یعنی بتول ، کودک خود را به بر گرفت

محض رضای توست فرات آفریده اند

تشریف حنجر تو قنات آفریده اند

بر روضه ی تو پای مرا هر که باز کرد

باید به جای حلقه به دستش نماز کرد

پیغمبران گلوی تو را آب میدهند

بی خود فرات بهر گلوی تو ناز کرد

موی تو جوهر شب و رویت بیاض صبح

این وام را خدای تعالی مجاز کرد

ترخیص جان ما به لبِ مرز کربلاست

این حکم را امیر نجف کارساز کرد

ما روز حشر از دلِ قبر تو میدمیم

هر کار کرد کشته ی تو با جواز کرد

تا زیر حلق ، تکمه ی آن پیرهن مبند

عالم به صبح محشر ، عرض نیاز کرد

شانه به غیر پنجه ی زهرا به سر مزن

بگذار شانه ها همه گویند که ناز کرد

تا فخر فطرس است پر یادگاری اش

فخر سلام ماست به فطرس سواری اش

می سازی ام چنان که عبادت ثواب را

می بازمت چنان که ریایی صواب را

در شرح مو به موی تو من مکث میکنم

میخوانمت چنان که فقیهان کتاب را

شرح فراق میدهم از ذوق وصل خویش

"میبوسمت چنان که لب تشنه آب را"

گفتم مرا ببخش که تابیدم از رخت

بخشیدی ام چنان که فلک آفتاب را

گفتم که "انت" خواب و "انا" خسته ی سفر

من ناگزیرم از تو بکُش انتخاب را

دعوای زید و عمرو به هر نحو شد تمام

صرف نظر نمیکنی از من عتاب را

تن را مزن به آب که این پیکر غیور

ترسم کند شراب ، زلالیِ آب را

تا جوهر گناه مرا گریه حل کند

روز جزا به آب بیفکن کتاب را

ما هرچه خورده ایم به پای تو خورده ایم

پس از قضا به دست تو دادم حساب را

ما را شراب خورد ، عجب طرفه ساغری

در زیر آفتاب که پختی شراب را؟

یاد تو بین حلقه ی ما جا نمیشود

مسجد نمیکشد جلوات شراب را

چنگی نمیزند به دل شیوه ی غزل

باید دخیل بست ضریح رباب را

بودند انبیا همه در ناله و خروش

چون تشنه یافتند گُل ِ بو تراب را

گفتند با حسین دگر پا به پا مشو

برخیز و دست دست مکن طفل خواب را

بیچاره مادرش چه امیدی به آب بست

باید به آب بست جهان خراب را

از پیر ما پیر نگشته خضاب کرد

باید حبیب یاد بگیرد خضاب را

شش ماهه را مبارزه ی تن به تن که رفت

عالم چرا نسوختی از این سخن که رفت؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۳ ، ۱۰:۵۳
خادم الحسن
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
این قضیه را مرحرم قاضى نورالله ، در آخر کتاب مجالس المؤ منین در ذیل حالات شعرا مى نویسد: پدر جمال الدین خلیعى موصلى که حاکم موصل بود، ناصبى و دشمن اهلبیت (علیه السلام ) بود و مادرش هم ناصبیه بود چون پسر برایش متولد نمى شود به مقتضاى عقیده فاسد خودش نذر کرد که اگر خداى تعالى پسرى به او عطا کند به شکرانه او را بفرستد سد راه زوار سید الشهدا (علیه السلام ) که از شام و جبل عامل مى آیند و عبور آنها از موصل بود آنها را به قتل برساند بعد از مدتى جمال الدین متولد شد. چون به حد جوانى رسید، مادرش او را نزد خود خبر داد.
لاجرم با مادرش عقب زوارى که از موصل عبور مى کردند رفت . تا به محلى به نام مسیب رسید. دید زوار از جسر (دیواره شهر) عبور کرده اند. همان جا توقف کرد که هنگام مراجعت ، آنها را به قتل برساند. در کنارى کمین کرده بود خوابش برد.
در خواب دید قیامت شده است ملائکه آمدند او را گرفتند بردند در جهنم انداختند. آتش او را نسوزاند و به او اثر نکرد. مالک جهنم خطاب به آتش گفت : چرا او را نمى سوزانى ؟ آتش پاسخ داد غبار کربلا بر او نشسته است او را بیرون آوردند شستشویش دادند دوباره او را در آتش انداختند باز آتش او را نسوزانید مالک گفت : چرا او را نمى سوزانى ؟
آتش گفت شما ظاهر او را شستید اما غبار داخل جوف او شده از خواب بیدار شد و از آن عقیده فاسد برگشت و مذهب تشییع اختیار کرد و مشغول مداحى حضرت امیر المومنین (علیه السلام ) و مرثیه خوان سید الشهدا (علیه السلام ) شد 
منبع:

ثمرات الحیات ، ج 1، ص 650.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۳ ، ۱۰:۴۳
خادم الحسن

منم اون رو سیاهی که خیلی ساله

دیدن کرب و بلا براش محاله

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۳ ، ۱۰:۳۳
خادم الحسن

همه دارند به طواف حرمت می ایند

                                         طبق معمول من بی سر و پا جا ماندم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۳ ، ۱۱:۳۲
خادم الحسن

ارباب انتظار سخته 

هر کی رو دیدم کربـــــــــــــلا رفته 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۳ ، ۱۱:۲۶
خادم الحسن